عيد نماي عيد را اي تو هلال عيد من
گوش بمال ماه را اي مه ناپديد من
بود من و فناي من خشم من و رضاي من
صدق من و رياي من قفل من و کليد من
اصل من و سرشت من مسجد من کنشت من
دوزخ من بهشت من تازه من قديد من
جور کني وفا بود درد دهي دوا بود
لايق تو کجا بود ديده جان و ديد من
پيشتر از نهاد جان لطف تو داد داد جان
اي همگي مراد جان پس تو بدي مريد من
اي مه عيد روي تو اي شب قدر موي تو
چون برسم بجوي تو پاک شود پليد من
جسم چو خانقاه جان فکرت ها چو صوفيان
حلقه زدند و در ميان دل چو ابايزيد من
دم نزم خمش کنم با همه رو ترش کنم
تا که بگوييم تويي حاضر و مستفيد من