شماره ٢١٦: مانده شده ست گوش من از پي انتظار آن

مانده شده ست گوش من از پي انتظار آن
کز طرفي صداي خوش دررسدي ز ناگهان
خوي شده ست گوش را گوش ترانه نوش را
کو شنود سماع خوش هم ز زمين هم آسمان
فرع سماع آسمان هست سماع اين زمين
و آنک سماع تن بود فرع سماع عقل و جان
نعره رعد را نگر چه اثر است در شجر
چند شکوفه و ثمر سر زده اندر آن فغان
بانگ رسيد در عدم گفت عدم بلي نعم
مي نهم آن طرف قدم تازه و سبز و شادمان
مستمع الست شد پاي دوان و مست شد
نيست بد او و هست شد لاله و بيد و ضيمران