شماره ٢١٠: هر کي ز حور پرسدت رخ بنما که همچنين

هر کي ز حور پرسدت رخ بنما که همچنين
هر کي ز ماه گويدت بام برآ که همچنين
هر کي پري طلب کند چهره خود بدو نما
هر کي ز مشک دم زند زلف گشا که همچنين
هر کي بگويدت ز مه ابر چگونه وا شود
باز گشا گره گره بند قبا که همچنين
گر ز مسيح پرسدت مرده چگونه زنده کرد
بوسه بده به پيش او جان مرا که همچنين
هر کي بگويدت بگو کشته عشق چون بود
عرضه بده به پيش او جان مرا که همچنين
هر کي ز روي مرحمت از قد من بپرسدت
ابروي خويش عرضه ده گشته دوتا که همچنين
جان ز بدن جدا شود باز درآيد اندرون
هين بنما به منکران خانه درآ که همچنين
هر طرفي که بشنوي ناله عاشقانه اي
قصه ماست آن همه حق خدا که همچنين
خانه هر فرشته ام سينه کبود گشته ام
چشم برآر و خوش نگر سوي سما که همچنين
سر وصال دوست را جز به صبا نگفته ام
تا به صفاي سر خود گفت صبا که همچنين
کوري آنک گويد او بنده به حق کجا رسد
در کف هر يکي بنه شمع صفا که همچنين
گفتم بوي يوسفي شهر به شهر کي رود
بوي حق از جهان هو داد هوا که همچنين
گفتم بوي يوسفي چشم چگونه وادهد
چشم مرا نسيم تو داد ضيا که همچنين
از تبريز شمس دين بوک مگر کرم کند
وز سر لطف برزند سر ز وفا که همچنين