شماره ٢٠٤: هي چه گريزي چندين يک نفس اين جا بنشين

هي چه گريزي چندين يک نفس اين جا بنشين
صبر تو کو اي صابر اي همه صبر و تمکين
ما دو سه کس نو مرده منتظر آن پرده
زنده شويم از تلقين بازرهيم از تکفين
هي به سلف نفخي کن پيشتر از يوم الدين
تا شنود چرخ فلک از حشر تو تحسين
هي به زبان ما گو رمز مگو پيدا گو
چند خوري خون به ستم اي همه خويت خونين
چند گزي بر جگرش چند کني قصد سرش
چند دهي بد خبرش کار چنين است و چنين
چند کني تلخ لبش چند کني تيره شبش
اي لب تو همچو شکر اي شب تو خلد برين
هيچ عسل زهر دهد يا ز شکر سرکه جهد
مغلطه تا چند دهي اي غلط انداز مهين
هر چه کني آن لب تو باشد غماز شکر
هر حرکت که تو کني هست در آن لطف دفين
سرو چه ماند به خسي زر به چه ماند به مسي
تو به چه ماني به کسي اي ملک يوم الدين