آينه اي بزدايم از جهت منظر من
واي از اين خاک تنم تيره دل اکدر من
رفت شب و اين دل من پاک نشد از گل من
ساقي مستقبل من کو قدح احمر من
رفت دريغا خر من مرد به ناگه خر من
شکر که سرگين خري دور شده ست از در من
مرگ خران سخت بود در حق من بخت بود
زانک چو خر دور شود باشد عيسي بر من
از پي غربيل علف چند شدم مات و تلف
چند شدم لاغر و کژ بهر خر لاغر من
آنچ که خر کرد به من گرگ درنده نکند
رفت ز درد و غم او حق خدا اکثر من
تلخي من خامي من خواري و بدنامي من
خون دل آشامي من خاک از او بر سر من
شارق من فارق من از نظر خالق من
شمع کشي ديده کني در نظر و منظر من