شماره ١٩١: اي بس که از آواز دش وامانده ام زين راه من

اي بس که از آواز دش وامانده ام زين راه من
وي بس که از آواز قش گم کرده ام خرگاه من
کي وارهاني زين قشم کي وارهاني زين دشم
تا دررسم در دولتت در ماه و خرمنگاه من
هر چند شادم در سفر در دشت و در کوه و کمر
در عشقت اي خورشيدفر در گاه و در بي گاه من
ليکن گشاد راه کو ديدار و داد شاه کو
خاصه مرا که سوختم در آرزوي شاه من
تا کي خبرهاي شما واجويم از باد صبا
تا کي خيال ماهتان جويم در آب چاه من
چون باغ صد ره سوختم باز از بهار آموختم
در هر دو حالت والهم در صنعت الله من