شماره ١٨٦: چندان بگردم گرد دل کز گردش بسيار من

چندان بگردم گرد دل کز گردش بسيار من
ني تن کشاند بار من ني جان کند پيکار من
چندان طواف کان کنم چندان مصاف جان کنم
تا بگسلد يک بارگي هم پود من هم تار من
گر تو لجوجي سخت سر من هم لجوجم اي پسر
سر مي نهد هر شير نر در صبر پاافشار من
تن چون نگردد گرد جان با مشعل چون آسمان
اي نقطه خوبي و کش در جان چون پرگار من
تا آب باشد پيشوا گردن بود اين آسيا
تو بي خبر گويي که بس که آرد شد خروار من
او فارغ است از کار تو وز گندم و خروار تو
تا آب هست او مي طپد چون چرخ در اسرار من
غلبيرم اندر دست او در دست مي گرداندم
غلبير کردن کار او غلبير بودن کار من
ني صدق ماند و ني ريا ني آب ماند و ني گيا
وانگه بگفتم هين بيا اي يار گل رخسار من
اي جان جان مست من اي جسته دوش از دست من
مشکن ببين اشکست من خيز اي سپه سالار من
اي جان خوش رفتار من مي پيچ پيش يار من
تا گويدت دلدار من اي جان و اي جاندار من
مثل کلابه ست اين تنم حق مي تند چون تن زنم
تا چه گولم مي کند او زين کلابه و تار من
پنهان بود تار و کشش پيدا کلابه و گردشش
گويد کلابه کي بود بي جذبه اين پيکار من
تن چون عصابه جان چو سر کان هست پيچان گرد سر
هر پيچ بر پيچ دگر توتوست چون دستار من
اي شمس تبريزي طري گاهي عصابه گه سري
ترسم که تو پيچي کني در مغلطه ديدار من