شماره ١٧٦: اين کيست اين اين کيست اين اين يوسف ثاني است اين

اين کيست اين اين کيست اين اين يوسف ثاني است اين
خضر است و الياس اين مگر يا آب حيوان است اين
اين باغ روحاني است اين يا بزم يزداني است اين
سرمه سپاهاني است اين يا نور سبحاني است اين
آن جان جان افزاست اين يا جنت المأواست اين
ساقي خوب ماست اين يا باده جاني است اين
تنگ شکر را ماند اين سوداي سر را ماند اين
آن سيمبر را ماند اين شادي و آساني است اين
امروز مستيم اي پدر توبه شکستيم اي پدر
از قحط رستيم اي پدر امسال ارزاني است اين
اي مطرب داووددم آتش بزن در رخت غم
بردار بانگ زير و بم کاين وقت سرخواني است اين
مست و پريشان توام موقوف فرمان توام
اسحاق قربان توام اين عيد قرباني است اين
رستيم از خوف و رجا عشق از کجا شرم از کجا
اي خاک بر شرم و حيا هنگام پيشاني است اين
گل هاي سرخ و زرد بين آشوب و بردابرد بين
در قعر دريا گرد بين موسي عمراني است اين
هر جسم را جان مي کند جان را خدادان مي کند
داور سليمان مي کند يا حکم ديواني است اين
اي عشق قلماشيت گو از عيش و خوش باشيت گو
کس مي نداند حرف تو گويي که سرياني است اين
خورشيد رخشان مي رسد مست و خرامان مي رسد
با گوي و چوگان مي رسد سلطان ميداني است اين
هر جا يکي گويي بود در حکم چوگان مي دود
چون گوي شو بي دست و پا هنگام وحداني است اين
گويي شوي بي دست و پا چوگان او پايت شود
در پيش سلطان مي دوي کاين سير رباني است اين
آن آب بازآمد به جو بر سنگ زن اکنون سبو
سجده کن و چيزي مگو کاين بزم سلطاني است اين