شماره ١٧١: گر آخر آمد عشق تو گردد ز اول ها فزون

گر آخر آمد عشق تو گردد ز اول ها فزون
بنوشت توقيعت خدا کالآخرون السابقون
زرين شده طغراي او ز انا فتحناهاي او
سر کرده صورت هاي او از بحر جان آبگون
آدم دگربار آمده بر تخت دين تکيه زده
در سجده شکر آمده سرهاي نحن الصافون
رستم که باشد در جهان در پيش صف عاشقان
شبديز مي رانند خوش هر روز در درياي خون
هر سو دو صد ببريده سر در بحر خون زان کر و فر
رقصان و خندان چون شکر ز انا اليه راجعون
گر سايه عاشق فتد بر کوه سنگين برجهد
نه چرخ صدق ها زند تو منکري نک آزمون
بر کوه زد اشراق او بشنو تو چاقاچاق او
خود کوه مسکين که بود آن جا که شد موسي زبون
خود پيش موسي آسمان باشد کمينه نردبان
کو آسمان کو ريسمان کو جان کو دنياي دون
تن را تو مشتي کاه دان در زير او درياي جان
گر چه ز بيرون ذره اي صد آفتابي از درون
خورشيدي و زرين طبق ديگ تو را پخته است حق
مطلوب بودي در سبق طالب شدستي تو کنون
او پار کشتي کاشته امسال برگ افراشته
سر از زمين برداشته بر خويش مي خواند فسون
جان مست گشت از کاس او اي شاد کاس و طاس او
طاسي که بهر سجده اش شد طشت گردون سرنگون
اي شمس تبريز از کرم اي رشک فردوس و ارم
تا چنگ اندر من زدي در عشق گشتم ارغنون