شماره ١٤٩: عاشق روي جان فزاي توييم

عاشق روي جان فزاي توييم
رحمتي کن که در هواي توييم
تو به رخسار آفتابي و مه
ما همه ذره در هواي توييم
تا تو زين پرده روي بنمايي
منتظر بر در سراي توييم
اي که ما در ميان مجلس انس
بيخود از شربت لقاي توييم
خيره چون دشمنان مکش ما را
کآخر اي دوست آشناي توييم
تو رضا مي دهي به کشتن ما
ما همه بنده رضاي توييم
گر چه با خاتم سليمانيم
اي پري زاده خاک پاي توييم
شمس تبريز جان جان هايي
ما همه بنده و گداي توييم