تا به جان مست عشق آن يارم
سرده باده هاي انوارم
هر دمي گر نه جان نو دهدم
اي دل از جان خويش بيزارم
گرد آن مه چو چرخ مي گردم
پس دگر چيست در زمين کارم
بر سر کارگاه خوبي بود
سوزنش کرده ست چون تارم
سوزنم چنگ شد از او در تار
تا به آواز زير مي زارم
تا من اين کارگاه عالم را
کو حجاب حق است بردارم
تا بسوزم حجاب غفلت و خواب
ز آتش چشم هاي بيدارم
تا بيابم ز شمس تبريزي
صحت اين ضمير بيمارم