شماره ١٣٨: آتشي از تو در دهان دارم

آتشي از تو در دهان دارم
ليک صد مهر بر زبان دارم
دو جهان را کند يکي لقمه
شعله هايي که در نهان دارم
گر جهان جملگي فنا گردد
بي جهان ملک صد جهان دارم
کاروان ها که بار آن شکر است
من ز مصر عدم روان دارم
من ز مستي عشق بي خبرم
که از آن سود يا زيان دارم
چشم تن بود درفشان از عشق
تا کنون جان درفشان دارم
بند خانه نيم که چون عيسي
خانه بر چارم آسمان دارم
شکر آن را که جان دهد تن را
گر بشد جان جان جان دارم
آنچ داده ست شمس تبريزي
ز من آن جو که من همان دارم