شماره ١٣٢: مي گريزد از ما و ما قوامش داريم

مي گريزد از ما و ما قوامش داريم
زن زنانش آريم کش کشانش آريم
مي دود آن زيبا بر گل و سوسن ها
گو بيا ما را بين ما از آن گلزاريم
مي کند دلداري وان همه طراري
حق آن طره او که همه طراريم
دام دل بگشاييم بوسه زو برباييم
تا نپندارد که ما تهي گفتاريم
هوش ما چون اختر يار ما خورشيدي
زين سبب هر صبحي کشته آن ياريم
گر بگويد فردا از غرور و سودا
نقد را نگذاريم پا بر اين افشاريم
بحر او پرمرجان مشرب محتاجان
تا بود در تن جان ما بر اين اقراريم
هر چه تو فرمايي عقل و دين افزايي
هين بفرما که ما بنده و اشکاريم
اي لبانت شکر گيسوانت عنبر
وي از آن شيرينتر که همي پنداريم
ساربان آهسته بهر هر دلخسته
کن مدارا آخر کاندر اين قطاريم
اندر اين بيشه ستان رحم کن بر مستان
گر ني ما چون شيريم هم ني چون کفتاريم
هين خمش کان مه رو وان مه نازک خو
سر بپوشد چون ما کاشف اسراريم
با همو گويد سر خالق هر مخبر
ما هنوز از خامي سخت ناهمواريم