اگر زمين و فلک را پر از سلام کنيم
وگر سگان تو را فرش سيم خام کنيم
وگر هماي تو را هر سحر که مي آيد
ز جان و ديده و دل حلقه هاي دام کنيم
وگر هزار دل پاک را به هر سر راه
به دست نامه پرخون به تو پيام کنيم
وگر چو نقره و زر پاک و خالص از پي تو
ميان آتش تو منزل و مقام کنيم
به ذات پاک منزه که بعد اين همه کار
به هر طرف نگرانيم تا کدام کنيم
قرار عاقبت کار هم بر اين افتاد
که خويش را همه حيران و خيره نام کنيم
و آنگهي که رسد باده هاي حيرانان
ز شيشه خانه دل صد هزار جام کنيم
چو سيمبر به صفا تنگمان به بر گيرد
فلک که کره تند است ماش رام کنيم
چو مغز روح از آن باده ها به جوش آيد
چهار حد جهان را به تک دو گام کنيم
ز شمس تبريز انگشتري چو بستانيم
هزار خسرو تمغاج را غلام کنيم