اگر چه شرط نهاديم و امتحان کرديم
ز شرط ها بگذشتيم و رايگان کرديم
اگر چه يک طرف از آسمان زميني شد
نه پاره پاره زمين را هم آسمان کرديم
اگر چه بام بلندست آسمان مگريز
چه غم خوري ز بلندي چو نردبان کرديم
پرت دهيم که چون تير بر فلک بپري
اگر ز غم تن بيچاره را کمان کرديم
اگر چه جان مدد جسم شد کثيفي يافت
لطافتش بنموديم و باز جان کرديم
اگر تو ديوي ما ديو را فرشته کنيم
وگر تو گرگي ما گرگ را شبان کرديم
تو ماهيي که به بحر عسل بخواهي تاخت
هزار بارت از آن شهد در دهان کرديم
اگر چه مرغ ضعيفي بجوي شاخ بلند
بر اين درخت سعادت که آشيان کرديم
بگير ملک دو عالم که مالک الملکيم
بيا به بزم که شمشير در ميان کرديم
هزار ذره از اين قطب آفتابي يافت
بسا قراضه قلبي که ماش کان کرديم
بسا يخي بفسرده کز آفتاب کرم
فسردگيش ببرديم و خوش روان کرديم
گر آب روح مکدر شد اندر اين گرداب
ز سيل ها و مددهاش خوش عنان کرديم
چرا شکفته نباشي چو برگ مي لرزي
چه نااميدي از ما که را زيان کرديم
بسا دلي که چو برگ درخت مي لرزيد
به آخرش بگزيديم و باغبان کرديم
الست گفتيم از غيب و تو بلي گفتي
چه شد بلي تو چون غيب را عيان کرديم
پنير صدق بگير و به باغ روح بيا
که ما بلي تو را باغ و بوستان کرديم
خموش باش که تا سر به سر زبان گردي
زبان نبود زبان تو ما زبان کرديم