شماره ١٠٨: همه جمال تو بينم چو چشم باز کنم

همه جمال تو بينم چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن
و چون حديث تو آيد سخن دراز کنم
هزار گونه بلنگم به هر رهم که برند
رهي که آن به سوي تو است ترک تاز کنم
اگر به دست من آيد چو خضر آب حيات
ز خاک کوي تو آن آب را طراز کنم
ز خارخار غم تو چو خارچين گردم
ز نرگس و گل صدبرگ احتراز کنم
ز آفتاب و ز مهتاب بگذرد نورم
چو روي خود به شهنشاه دلنواز کنم
چو پر و بال برآرم ز شوق چون بهرام
به مسجد فلک هفتمين نماز کنم
همه سعادت بينم چو سوي نحس روم
همه حقيقت گردد اگر مجاز کنم
مرا و قوم مرا عاقبت شود محمود
چو خويش را پي محمود خود اياز کنم
چو آفتاب شوم آتش و ز گرمي دل
چو ذره ها همه را مست و عشقباز کنم
پرير عشق مرا گفت من همه نازم
همه نياز شو آن لحظه اي که ناز کنم
چو ناز را بگذاري همه نياز شوي
من از براي تو خود را همه نياز کنم
خموش باش زماني بساز با خمشي
که تا براي سماع تو چنگ ساز کنم