شماره ٦٧: من که حيران ز ملاقات توام

من که حيران ز ملاقات توام
چون خيالي ز خيالات توام
به مراعات کني دلجويي
اه که بي دل ز مراعات توام
ذات من نقش صفات خوش توست
من مگر خود صفت ذات توام
گر کرامات ببخشد کرمت
مو به مو لطف و کرامات توام
نقش و انديشه من از دم توست
گويي الفاظ و عبارات توام
گاه شه بودم و گاهت بنده
اين زمان هر دو نيم مات توام
دل زجاج آمد و نورت مصباح
من بي دل شده مشکات توام
اي مهندس که تو را لوحم و خاک
چون رقم محو تو و اثبات توام
چه کنم ذکر که من ذکر توام
چه کنم راي که رايات توام
سنريهم شد و في انفسهم
هم توام خوان که ز آيات توام