من اگر نالم اگر عذر آرم
پنبه در گوش کند دلدارم
هر جفايي که کند مي رسدش
هر جفايي که کند بردارم
گر مرا او به عدم انگارد
ستمش را به کرم انگارم
داروي درد دلم درد وي است
دل به دردش ز چه رو نسپارم
عزت و حرمتم آنگه باشد
که کند عشق عزيزش خوارم
باده آنگه شود انگور تنم
که بکوبد به لگد عصارم
جان دهم زير لگد چون انگور
تا طرب ساز شود اسرارم
گر چه انگور همه خون گريد
که از اين جور و جفا بيزارم
پنبه در گوش کند کوبنده
که من از جهل نمي افشارم
تو گر انکار کني معذوري
ليک من بوالحکم اين کارم
چون ز سعي و قدمم سر کردي
آنگهي شکر کني بسيارم