عاقبت اي جان فزا نشکيفتم
خشم رفتم بي شما نشکيفتم
در جدايي خواستم تا خو کنم
راستي گويم جدا نشکيفتم
کي شکيبد خود کهي از کهربا
کاهم و از کهربا نشکيفتم
هر جفاکش طالب روز وفاست
من جفاکش از وفا نشکيفتم
نرم نرمک گويدم بازآمدي
گويمش اي جان ما نشکيفتم
اي دل و اي جان و چشم روشنم
بي پناه توتيا نشکيفتم
بر سرم مي زد که ديدي تو سزا
ناسزايم ناسزا نشکيفتم
آزمودم مردگي و زندگي
در فنا و در بقا نشکيفتم
مطربا اين پرده گو بهر خدا
اي خدا و اي خدا نشکيفتم