شماره ٥٥: گر دم از شادي وگر از غم زنيم

گر دم از شادي وگر از غم زنيم
جمع بنشينيم و دم با هم زنيم
يار ما افزون رود افزون رويم
يار ما گر کم زند ما کم زنيم
ما و ياران همدل و همدم شويم
همچو آتش بر صف رستم زنيم
گر چه مردانيم اگر تنها رويم
چون زنان بر نوحه و ماتم زنيم
گر به تنهايي به راه حج رويم
تو مکن باور که بر زمزم زنيم
تارهاي چنگ را مانيم ما
چونک درسازيم زير و بم زنيم
ما همه در جمع آدم بوده ايم
بار ديگر جمله بر آدم زنيم
نکته پوشيده ست و آدم واسطه
خيمه ها بر ساحل اعظم زنيم
چون به تخت آيد سليمان بقا
صد هزاران بوسه بر خاتم زنيم