شماره ٤٥: سالکان راه را محرم شدم

سالکان راه را محرم شدم
ساکنان قدس را همدم شدم
طارمي ديدم برون از شش جهت
خاک گشتم فرش آن طارم شدم
خون شدم جوشيده در رگ هاي عشق
در دو چشم عاشقانش نم شدم
گه چو عيسي جملگي گشتم زبان
گه دل خاموش چون مريم شدم
آنچ از عيسي و مريم ياوه شد
گر مرا باور کني آن هم شدم
پيش نشترهاي عشق لم يزل
زخم گشتم صد ره و مرهم شدم
هر قدم همراه عزرائيل بود
جان مبادم گر از او درهم شدم
رو به رو با مرگ کردم حرب ها
تا ز عين مرگ من خرم شدم
سست کردم تنگ هستي را تمام
تا که بر زين بقا محکم شدم
بانگ ناي لم يزل بشنو ز من
گر چو پشت چنگ اندر خم شدم
رو نمود الله اعلم مر مرا
کشته الله و پس اعلم شدم
عيد اکبر شمس تبريزي بود
عيد را قرباني اعظم شدم