شماره ٤٣: دست من گير اي پسر خوش نيستم

دست من گير اي پسر خوش نيستم
اي قد تو چون شجر خوش نيستم
ني بهل دستم که رنجم از دل است
درد دل را گلشکر خوش نيستم
تا تو رفتي قوت و صبرم برفت
تا تو رفتي من دگر خوش نيستم
دست ها را چون کمر کن گرد من
هين که من بي اين کمر خوش نيستم
ناتوانم رفتم از دست اي حکيم
دست بر من نه مگر خوش نيستم
اي گرفته آتشت زير و زبر
اين چنين زير و زبر خوش نيستم
چه خبر پرسي که بي جام لبت
باخبر يا بي خبر خوش نيستم
سر همي پيچم به هر سو همچنين
چيست يعني من ز سر خوش نيستم
چشم مي بندم به هر دم تا به دير
زانک بي تو با نظر خوش نيستم