شماره ٣٤: خوش بنوشم تو اگر زهر نهي در جامم

خوش بنوشم تو اگر زهر نهي در جامم
پخته و خام تو را گر نپذيرم خامم
عاشق هديه نيم عاشق آن دست توام
سنقر دانه نيم ايبک بند دامم
از تغار تو اگر خون رسدم همچو سگان
گر من آن را قدح خاص ندانم عامم
غنچه و خار تو را دايه شوم همچو زمين
تا سمعنا و اطعنا کني اي جان نامم
ملخ حکم تو تا مزرعه ام را بچريد
گر نگردم تلف تو علف ايامم
ساقي صبر بيا رطل گرانم درده
تا چو ريگش به يکي بار فروآشامم
گوييم شپشپي و چون پشه بي آرامي
چون دلارام نيابم به چه چيز آرامم
همچو دزدان ز عسس من همه شب در بيمم
همچو خورشيدپرستان به سحر بر بامم
مهر غير تو بود در دل من مهر ضلال
شکر غير تو بود در سر من سرسامم
به زبان گر نکنم ياد شکرخانه تو
کام و ناکام بود لذت آن در کامم
خبر رشک تو مي آرد اشک تر من
نه به تقليد بل از ديده دهد پيغامم