قوم گفتندش به پيکار و نبرد
با چنين زهره که تو داري مگرد
چون ز چشم آن اسير بسته دست
غرقه گشتي کشتي تو در شکست
پس ميان حمله شيران نر
که بود با تيغشان چون گوي سر
کي تواني کرد در خون آشنا
چون نه اي با جنگ مردان آشنا
که ز طاقاطاق گردنها زدن
طاق طاق جامه کوبان ممتهن
بس تن بي سر که دارد اضطراب
بس سر بي تن به خون بر چون حباب
زير دست و پاي اسپان در غزا
صد فنا کن غرقه گشته در فنا
اين چنين هوشي که از موشي پريد
اندر آن صف تيغ چون خواهد کشيد
چالش است آن حمزه خوردن نيست اين
تا تو برمالي بخوردن آستين
نيست حمزه خوردن اينجا تيغ بين
حمزه اي بايد درين صف آهنين
کار هر نازک دلي نبود قتال
که گريزد از خيالي چون خيال
کار ترکانست نه ترکان برو
جاي ترکان هست خانه خانه شو