اي اياز پر نياز صدق کيش
صدق تو از بحر و از کوهست بيش
نه به وقت شهوتت باشد عثار
که رود عقل چو کوهت کاه وار
نه به وقت خشم و کينه صبرهات
سست گردد در قرار و در ثبات
مردي اين مرديست نه ريش و ذکر
ورنه بودي شاه مردان کير خر
حق کرا خواندست در قرآن رجال
کي بود اين جسم را آنجا مجال
روح حيوان را چه قدرست اي پدر
آخر از بازار قصابان گذر
صد هزاران سر نهاده بر شکم
ارزشان از دنبه و از دم کم
روسپي باشد که از جولان کير
عقل او موشي شود شهوت چو شير