روبه اندر حيله پاي خود فشرد
ريش خر بگرفت و آن خر را ببرد
مطرب آن خانقه کو تا که تفت
دف زند که خر برفت و خر برفت
چونک خرگوشي برد شيري به چاه
چون نيارد روبهي خر تا گياه
گوش را بر بند و افسونها مخور
جز فسون آن ولي دادگر
آن فسون خوشتر از حلواي او
آنک صد حلواست خاک پاي او
خنبهاي خسرواني پر ز مي
مايه برده از مي لبهاي وي
عاشق مي باشد آن جان بعيد
کو مي لبهاي لعلش را نديد
آب شيرين چون نبيند مرغ کور
چون نگردد گرد چشمه آب شور
موسي جان سينه را سينا کند
طوطيان کور را بينا کند
خسرو شيرين جان نوبت زدست
لاجرم در شهر قند ارزان شدست
يوسفان غيب لشکر مي کشند
تنگهاي قند و شکر مي کشند
اشتران مصر را رو سوي ما
بشنويد اي طوطيان بانگ درا
شهر ما فردا پر از شکر شود
شکر ارزانست ارزان تر شود
در شکر غلطيد اي حلواييان
هم چو طوطي کوري صفراييان
نيشکر کوبيد کار اينست و بس
جان بر افشانيد يار اينست و بس
نقل بر نقلست و مي بر مي هلا
بر مناره رو بزن بانگ صلا
سرکه نه ساله شيرين مي شود
سنگ و مرمر لعل و زرين مي شود
آفتاب اندر فلک دستک زنان
ذره ها چون عاشقان بازي کنان
چشمها مخمور شد از سبزه زار
گل شکوفه مي کند بر شاخسار
چشم دولت سحر مطلق مي کند
روح شد منصور انا الحق مي زند
گر خري را مي برد روبه ز سر
گو ببر تو خر مباش و غم مخور