شاه پرسيدش که باري وحي چيست
يا چه حاصل دارد آن کس کو نبيست
گفت خود آن چيست کش حاصل نشد
يا چه دولت ماند کو واصل نشد
گيرم اين وحي نبي گنجور نيست
هم کم از وحي دل زنبور نيست
چونک او حي الرب الي النحل آمدست
خانه وحيش پر از حلوا شدست
او به نور وحي حق عزوجل
کرد عالم را پر از شمع و عسل
اين که کرمناست و بالا مي رود
وحيش از زنبور کمتر کي بود
نه تو اعطيناک کوثر خوانده اي
پس چرا خشکي و تشنه مانده اي
يا مگر فرعوني و کوثر چو نيل
بر تو خون گشتست و ناخوش اي عليل
توبه کن بيزار شو از هر عدو
کو ندارد آب کوثر در کدو
هر کرا ديدي ز کوثر سرخ رو
او محمدخوست با او گير خو
تا احب لله آيي در حساب
کز درخت احمدي با اوست سيب
هر کرا ديدي ز کوثر خشک لب
دشمنش مي دار هم چون مرگ و تب
گر چه باباي توست و مام تو
کو حقيقت هست خون آشام تو
از خليل حق بياموز اين سير
که شد او بيزار اول از پدر
تا که ابغض لله آيي پيش حق
تا نگيرد بر تو رشک عشق دق
تا نخواني لا و الا الله را
در نيابي منهج اين راه را