آن عزيز مصر مي ديدي به خواب
چونک چشم غيب را شد فتح باب
هفت گاو فربه بس پروري
خوردشان آن هفت گاو لاغري
در درون شيران بدند آن لاغران
ورنه گاوان را نبودندي خوران
پس بشر آمد به صورت مرد کار
ليک در وي شير پنهان مردخوار
مرد را خوش وا خورد فردش کند
صاف گردد دردش ار دردش کند
زان يکي درد او ز جمله دردها
وا رهد پا بر نهد او بر سها
چند گويي هم چو زاغ پر نحوس
اي خليل از بهر چه کشتي خروس
گفت فرمان حکمت فرمان بگو
تا مسبح گردم آن را مو به مو