گفت موسي لطف بنموديم وجود
خود خداونديت را روزي نبود
آن خداوندي که نبود راستين
مر ورا نه دست دان نه آستين
آن خداوندي که دزديده بود
بي دل و بي جان و بي ديده بود
آن خداوندي که دادندت عوام
باز بستانند از تو هم چو وام
ده خداوندي عاريت به حق
تا خداونديت بخشد متفق