احمد آخر زمان را انتقال
در ربيع اول آيد بي جدال
چون خبر يابد دلش زين وقت نقل
عاشق آن وقت گردد او به عقل
چون صفر آيد شود شاد از صفر
که پس اين ماه مي سازم سفر
هر شبي تا روز زين شوق هدي
اي رفيق راه اعلي مي زدي
گفت هر کس که مرا مژده دهد
چون صفر پاي از جهان بيرون نهد
که صفر بگذشت و شد ماه ربيع
مژده ور باشم مر او را و شفيع
گفت عکاشه صفر بگذشت و رفت
گفت که جنت ترا اي شير زفت
ديگري آمد که بگذشت آن صفر
گفت عکاشه ببرد از مژده بر
پس رجال از نقل عالم شادمان
وز بقااش شادمان اين کودکان
چونک آب خوش نديد آن مرغ کور
پيش او کوثر نيامد آب شور
هم چنين موسي کرامت مي شمرد
که نگردد صاف اقبال تو درد
گفت احسنت و نکو گفت وليک
تا کنم من مشورت با يار نيک