هين ز من بپذير يک چيز و بيار
پس ز من بستان عوض آن را چهار
گفت اي موسي کدامست آن يکي
شرح کن با من از آن يک اندکي
گفت آن يک که بگويي آشکار
که خدايي نيست غير کردگار
خالق افلاک و انجم بر علا
مردم و ديو و پري و مرغ را
خالق دريا و دشت و کوه و تيه
ملکت او بي حد و او بي شبيه
گفت اي موسي کدامست آن چهار
که عوض بدهي مرا بر گو بيار
تا بود کز لطف آن وعده حسن
سست گردد چارميخ کفر من
بوک زان خوش وعده هاي مغتنم
برگشايد قفل کفر صد منم
بوک از تاثير جوي انگبين
شهد گردد در تنم اين زهر کين
يا ز عکس جوي آن پاکيزه شير
پرورش يابد دمي عقل اسير
يا بود کز عکس آن جوهاي خمر
مست گردم بو برم از ذوق امر
يا بود کز لطف آن جوهاي آب
تازگي يابد تن شوره خراب
شوره ام را سبزه اي پيدا شود
خارزارم جنت ماوي شود
بوک از عکس بهشت و چار جو
جان شود از ياري حق يارجو
آنچنان که از عکس دوزخ گشته ام
آتش و در قهر حق آغشته ام
گه ز عکس مار دوزخ هم چو مار
گشته ام بر اهل جنت زهربار
گه ز عکس جوشش آب حميم
آب ظلمم کرده خلقان را رميم
من ز عکس زمهريرم زمهرير
يا ز عکس آن سعيرم چون سعير
دوزخ درويش و مظلومم کنون
واي آنک يابمش ناگه زبون