رفت پيش از نامه پيش مطبخي
کاي بخيل از مطبخ شاه سخي
دور ازو وز همت او کين قدر
از جري ام آيدش اندر نظر
گفت بهر مصلحت فرموده است
نه براي بخل و نه تنگي دست
گفت دهليزيست والله اين سخن
پيش شه خاکست هم زر کهن
مطبخي ده گونه حجت بر فراشت
او همه رد کرد از حرصي که داشت
چون جري کم آمدش در وقت چاشت
زد بسي تشنيع او سودي نداشت
گفت قاصد مي کنيد اينها شما
گفت نه که بنده فرمانيم ما
اين مگير از فرع اين از اصل گير
بر کمان کم زن که از بازوست تير
ما رميت اذ رميت ابتلاست
بر نبي کم نه گنه کان از خداست
آب از سر تيره است اي خيره خشم
پيشتر بنگر يکي بگشاي چشم
شد ز خشم و غم درون بقعه اي
سوي شه بنوشت خشمين رقعه اي
اندر آن رقعه ثناي شاه گفت
گوهر جود و سخاي شاه سفت
کاي ز بحر و ابر افزون کف تو
در قضاي حاجت حاجات جو
زانک ابر آنچ دهد گريان دهد
کف تو خندان پياپي خوان نهد
ظاهر رقعه اگر چه مدح بود
بوي خشم از مدح اثرها مي نمود
زان همه کار تو بي نورست و زشت
که تو دوري دور از نور سرشت
رونق کار خسان کاسد شود
هم چو ميوه تازه زو فاسد شود
رونق دنيا برآرد زو کساد
زانک هست از عالم کون و فساد
خوش نگردد از مديحي سينه ها
چونک در مداح باشد کينه ها
اي دل از کين و کراهت پاک شو
وانگهان الحمد خوان چالاک شو
بر زبان الحمد و اکراه درون
از زبان تلبيس باشد يا فسون
وانگهان گفته خدا که ننگرم
من به ظاهر من به باطن ناظرم