قصه گويم از سبا مشتاق وار
چون صبا آمد به سوي لاله زار
لاقت الاشباح يوم وصلها
عادت الاولاد صوب اصلها
امة العشق الخفي في الامم
مثل جود حوله لوم السقم
ذلة الارواح من اشباحها
عزة الاشباح من ارواحها
ايها العشاق السقيا لکم
انتم الباقون و البقيالکم
ايها السالون قوموا واعشقوا
ذاک ريح يوسف فاستنشقوا
منطق الطير سليماني بيا
بانگ هر مرغي که آيد مي سرا
چون به مرغانت فرستادست حق
لحن هر مرغي بدادستت سبق
مرغ جبري را زبان جبر گو
مرغ پر اشکسته را از صبر گو
مرغ صابر را تو خوش دار و معاف
مرغ عنقا را بخوان اوصاف قاف
مر کبوتر را حذر فرما ز باز
باز را از حلم گو و احتراز
وان خفاشي را که ماند او بي نوا
مي کنش با نور جفت و آشنا
کبک جنگي را بياموزان تو صلح
مر خروسان را نما اشراط صبح
هم چنان مي رو ز هدهد تا عقاب
ره نما والله اعلم بالصواب