منجذب شدن جان نيز به عالم ارواح و تقاضاي او و ميل او به مقر خود و منقطع شدن از اجزاي اجسام کي هم کنده پاي باز روح اند

گويد اي اجزاي پست فرشيم
غربت من تلختر من عرشيم
ميل تن در سبزه و آب روان
زان بود که اصل او آمد از آن
ميل جان اندر حيات و در حي است
زانک جان لامکان اصل وي است
ميل جان در حکمتست و در علوم
ميل تن در باغ و راغست و کروم
ميل جان اندر ترقي و شرف
ميل تن در کسب و اسباب علف
ميل و عشق آن شرف هم سوي جان
زين يحب را و يحبون را بدان
حاصل آنک هر که او طالب بود
جان مطلوبش درو راغب بود
گر بگويم شرح اين بي حد شود
مثنوي هشتاد تا کاغذ شود
آدمي حيوان نباتي و جماد
هر مرادي عاشق هر بي مراد
بي مرادان بر مرادي مي تنند
و آن مرادان جذب ايشان مي کنند
ليک ميل عاشقان لاغر کند
ميل معشوقان خوش و خوش فر کند
عشق معشوقان دو رخ افروخته
عشق عاشق جان او را سوخته
کهربا عاشق به شکل بي نياز
کاه مي کوشد در آن راه دراز
اين رها کن عشق آن تشنه دهان
تافت اندر سينه صدر جهان
دود آن عشق و غم آتش کده
رفته در مخدوم او مشفق شده
ليکش از ناموس و بوش و آب رو
شرم مي آمد که وا جويد ازو
رحمتش مشتاق آن مسکين شده
سلطنت زين لطف مانع آمده
عقل حيران کين عجب او را کشيد
يا کشش زان سو بدينجانب رسيد
ترک جلدي کن کزين ناواقفي
لب ببند الله اعلم بالخفي
اين سخن را بعد ازين مدفون کنم
آن کشنده مي کشد من چون کنم
کيست آن کت مي کشد اي معتني
آنک مي نگذاردت کين دم زني
صد عزيمت مي کني بهر سفر
مي کشاند مر ترا جاي دگر
زان بگرداند به هر سو آن لگام
تا خبر يابد ز فارس اسپ خام
اسپ زيرکسار زان نيکو پيست
کو همي داند که فارس بر ويست
او دلت را بر دو صد سودا ببست
بي مرادت کرد پس دل را شکست
چون شکست او بال آن راي نخست
چون نشد هستي بال اشکن درست
چون قضايش حبل تدبيرت سکست
چون نشد بر تو قضاي آن درست