وحي آمدن از حق تعالي به موسي کي بياموزش چيزي کي استدعا کند يا بعضي از آن

گفت يزدان تو بده بايست او
برگشا در اختيار آن دست او
اختيار آمد عبادت را نمک
ورنه مي گردد بناخواه اين فلک
گردش او را نه اجر و نه عقاب
که اختيار آمد هنر وقت حساب
جمله عالم خود مسبح آمدند
نيست آن تسبيح جبري مزدمند
تيغ در دستش نه از عجزش بکن
تا که غازي گردد او يا راه زن
زانک کرمنا شد آدم ز اختيار
نيم زنبور عسل شد نيم مار
مومنان کان عسل زنبوروار
کافران خود کان زهري همچو مار
زانک مؤمن خورد بگزيده نبات
تا چو نحلي گشت ريق او حيات
باز کافر خورد شربت از صديد
هم ز قوتش زهر شد در وي پديد
اهل الهام خدا عين الحيات
اهل تسويل هوا سم الممات
در جهان اين مدح و شاباش و زهي
ز اختيارست و حفاظ آگهي
جمله رندان چونک در زندان بوند
متقي و زاهد و حق خوان شوند
چونک قدرت رفت کاسد شد عمل
هين که تا سرمايه نستاند اجل
قدرتت سرمايه سودست هين
وقت قدرت را نگه دار و ببين
آدمي بر خنگ کرمنا سوار
در کف درکش عنان اختيار
باز موسي داد پند او را بمهر
که مرادت زرد خواهد کرد چهر
ترک اين سودا بگو وز حق بترس
ديو دادستت براي مکر درس