که لئيمان در جفا صافي شوند
چون وفا بينند خود جافي شوند
مسجد طاعاتشان پس دوزخست
پاي بند مرغ بيگانه فخست
هست زندان صومعه دزد و لئيم
کاندرو ذاکر شود حق را مقيم
چون عبادت بود مقصود از بشر
شد عبادتگاه گردن کش سقر
آدمي را هست در هر کار دست
ليک ازو مقصود اين خدمت بدست
ما خلقت الجن و الانس اين بخوان
جز عبادت نيست مقصود از جهان
گرچه مقصود از کتاب آن فن بود
گر توش بالش کني هم مي شود
ليک ازو مقصود اين بالش نبود
علم بود و دانش و ارشاد سود
گر تو ميخي ساختي شمشير را
برگزيدي بر ظفر ادبار را
گرچه مقصود از بشر علم و هديست
ليک هر يک آدمي را معبديست
معبد مرد کريم اکرمته
معبد مرد لئيم اسقمته
مر لئيمان را بزن تا سر نهند
مر کريمان را بده تا بر دهند
لاجرم حق هر دو مسجد آفريد
دوزخ آنها را و اينها را مزيد
ساخت موسي قدس در باب صغير
تا فرود آرند سر قوم زحير
زآنک جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغيرست و نياز