قوم گفتند اي نصوحان بس بود
اينچ گفتيد ار درين ده کس بود
قفل بر دلهاي ما بنهاد حق
کس نداند برد بر خالق سبق
نقش ما اين کرد آن تصويرگر
اين نخواهد شد بگفت و گو دگر
سنگ را صد سال گويي لعل شو
کهنه را صد سال گويي باش نو
خاک را گويي صفات آب گير
آب را گويي عسل شو يا که شير
خالق افلاک او و افلاکيان
خالق آب و تراب و خاکيان
آسمان را داد دوران و صفا
آب و گل را تيره رويي و نما
کي تواند آسمان دردي گزيد
کي تواند آب و گل صفوت خريد
قسمتي کردست هر يک را رهي
کي کهي گردد بجهدي چون کهي