سگ زمستان جمع گردد استخوانش
زخم سرما خرد گرداند چنانش
کو بگويد کين قدر تن که منم
خانه اي از سنگ بايد کردنم
چونک تابستان بيايد من بچنگ
بهر سرما خانه اي سازم ز سنگ
چونک تابستان بيايد از گشاد
استخوانها پهن گردد پوست شاد
گويد او چون زفت بيند خويش را
در کدامين خانه گنجم اي کيا
زفت گردد پا کشد در سايه اي
کاهلي سيري غري خودرايه اي
گويدش دل خانه اي ساز اي عمو
گويد او در خانه کي گنجم بگو
استخوان حرص تو در وقت درد
درهم آيد خرد گردد در نورد
گويي از توبه بسازم خانه اي
در زمستان باشدم استانه اي
چون بشد درد و شدت آن حرص زفت
همچو سگ سوداي خانه از تو رفت
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود
شکرباره کي سوي نعمت رود
شکر جان نعمت و نعمت چو پوست
ز آنک شکر آرد ترا تا کوي دوست
نعمت آرد غفلت و شکر انتباه
صيد نعمت کن بدام شکر شاه
نعمت شکرت کند پرچشم و مير
تا کني صد نعمت ايثار فقير
سير نوشي از طعام و نقل حق
تا رود از تو شکم خواري و دق