قوم گفتند اي گروه مدعي
کو گواه علم طب و نافعي
چون شما بسته همين خواب و خوريد
همچو ما باشيد در ده مي چريد
چون شما در دام اين آب و گليد
کي شما صياد سيمرغ دليد
حب جاه و سروري دارد بر آن
که شمارد خويش از پيغامبران
ما نخواهيم اين چنين لاف و دروغ
کردن اندر گوش و افتادن بدوغ
انبيا گفتند کين زان علتست
مايه کوري حجاب رؤيتست
دعوي ما را شنيديت و شما
مي نبينيد اين گهر در دست ما
امتحانست اين گهر مر خلق را
ماش گردانيم گرد چشمها
هر که گويد کو گوا گفتش گواست
کو نمي بيند گهر حبس عماست
آفتابي در سخن آمد که خيز
که بر آمد روز بر جه کم ستيز
تو بگويي آفتابا کو گواه
گويدت اي کور از حق ديده خواه
روز روشن هر که او جويد چراغ
عين جستن کوريش دارد بلاغ
ور نمي بيني گماني برده اي
که صباحست و تو اندر پرده اي
کوري خود را مکن زين گفت فاش
خامش و در انتظار فضل باش
در ميان روز گفتن روز کو
خويش رسوا کردنست اي روزجو
صبر و خاموشي جذوب رحمتست
وين نشان جستن نشان علتست
انصتوا بپذير تا بر جان تو
آيد از جانان جزاي انصتوا
گر نخواهي نکس پيش اين طبيب
بر زمين زن زر و سر را اي لبيب
گفت افزون را تو بفروش و بخر
بذل جان و بذل جاه و بذل زر
تا ثناي تو بگويد فضل هو
که حسد آرد فلک بر جاه تو
چون طبيبان را نگه داريد دل
خود ببينيد و شويد ازخود خجل
دفع اين کوري بدست خلق نيست
ليک اکرام طبيبان از هديست
اين طبيبان را به جان بنده شويد
تا به مشک و عنبر آکنده شويد