چون برون رفتند سوي آن درخت
گفت دستش را سپس بنديد سخت
تا گناه و جرم او پيدا کنم
تا لواي عدل بر صحرا زنم
گفت اي سگ جد او را کشته اي
تو غلامي خواجه زين رو گشته اي
خواجه را کشتي و بردي مال او
کرد يزدان آشکارا حال او
آن زنت او را کنيزک بوده است
با همين خواجه جفا بنموده است
هر چه زو زاييد ماده يا که نر
ملک وارث باشد آنها سر بسر
تو غلامي کسب و کارت ملک اوست
شرع جستي شرع بستان رو نکوست
خواجه را کشتي باستم زار زار
هم برينجا خواجه گويان زينهار
کارد از اشتاب کردي زير خاک
از خيالي که بديدي سهمناک
نک سرش با کارد در زير زمين
باز کاويد اين زمين را همچنين
نام اين سگ هم نبشته کارد بر
کرد با خواجه چنين مکر و ضرر
همچنان کردند چون بشکافتند
در زمين آن کارد و سر را يافتند
ولوله در خلق افتاد آن زمان
هر يکي زنار ببريد از ميان
بعد از آن گفتش بيا اي دادخواه
داد خود بستان بدان روي سياه