از کليم حق بياموز اي کريم
بين چه مي گويد ز مشتاقي کليم
با چنين جاه و چنين پيغامبري
طالب خضرم ز خودبيني بري
موسيا تو قوم خود را هشته اي
در پي نيکوپيي سرگشته اي
کيقبادي رسته از خوف و رجا
چند گردي چند جويي تا کجا
آن تو با تست و تو واقف برين
آسمانا چند پيمايي زمين
گفت موسي اين ملامت کم کنيد
آفتاب و ماه را کم ره زنيد
مي روم تا مجمع البحرين من
تا شوم مصحوب سلطان زمن
اجعل الخضر لامري سببا
ذاک او امضي و اسري حقبا
سالها پرم بپر و بالها
سالها چه بود هزاران سالها
مي روم يعني نمي ارزد بدان
عشق جانان کم مدان از عشق نان
اين سخن پايان ندارد اي عمو
داستان آن دقوقي را بگو