جزع ناکردن شيخي بر مرگ فرزندان خود

بود شيخي رهنمايي پيش ازين
آسماني شمع بر روي زمين
چون پيمبر درميان امتان
در گشاي روضه دار الجنان
گفت پيغامبر که شيخ رفته پيش
چون نبي باشد ميان قوم خويش
يک صباحي گفتش اهل بيت او
سخت دل چوني بگو اي نيک خو
ماز مرگ و هجر فرزندان تو
نوحه مي داريم با پشت دوتو
تو نمي گريي نمي زاري چرا
يا که رحمت نيست در دل اي کيا
چون ترا رحمي نباشد در درون
پس چه اوميدست مان از تو کنون
ما باوميد تويم اين پيش وا
که بنگذاري توما را در فنا
چون بيارايند روز حشر تخت
خود شفيع ما توي آن روز سخت
درچنان روز و شب بي زينهار
ما به اکرام تويم اوميدوار
دست ما و دامن تست آن زمان
که نماند هيچ مجرم را امان
گفت پيغامبر که روز رستخيز
کي گذارم مجرمان را اشک ريز
من شفيع عاصيان باشم بجان
تا رهانمشان ز اشکنجه گران
عاصيان واهل کباير را بجهد
وا رهانم از عتاب نقض عهد
صالحان امتم خود فارغ اند
از شفاعتهاي من روز گزند
بلک ايشان را شفاعتها بود
گفتشان چون حکم نافذ مي رود
هيچ وازر وزر غيري بر نداشت
من نيم وازر خدايم بر فراشت
آنک بي وزرست شيخست اي جوان
در قبول حق چواندر کف کمان
شيخ کي بود پير يعني مو سپيد
معني اين مو بدان اي کژ اميد
هست آن موي سيه هستي او
تا ز هستي اش نماند تاي مو
چونک هستي اش نماند پير اوست
گر سيه مو باشد او يا خود دوموست
هست آن موي سيه وصف بشر
نيست آن مو موي ريش و موي سر
عيسي اندر مهد بر دارد نفير
که جوان ناگشته ما شيخيم و پير
گر رهيد از بعض اوصاف بشر
شيخ نبود کهل باشد اي پسر
چون يکي موي سيه کان وصف ماست
نيست بر وي شيخ و مقبول خداست
چون بود مويش سپيد ار با خودست
او نه پيرست و نه خاص ايزدست
ور سر مويي ز وصفش باقيست
او نه از عرش است او آفاقيست