سجده خلق از زن و از طفل و مرد
زد دل فرعون را رنجور کرد
گفتن هريک خداوند و ملک
آنچنان کردش ز وهمي منهتک
که به دعوي الهي شد دلير
اژدها گشت و نمي شد هيچ سير
عقل جزوي آفتش وهمست و ظن
زانک در ظلمات شد او را وطن
بر زمين گر نيم گز راهي بود
آدمي بي وهم آمن مي رود
بر سر ديوار عالي گر روي
گر دو گز عرضش بود کژ مي شوي
بلک مي افتي ز لرزه دل به وهم
ترس وهمي را نکو بنگر بفهم