کودکان مکتبي از اوستاد
رنج ديدند از ملال و اجتهاد
مشورت کردند در تعويق کار
تا معلم در فتد در اضطرار
چون نمي آيد ورا رنجوريي
که بگيرد چند روز او دوريي
تا رهيم از حبس و تنگي و ز کار
هست او چون سنگ خارا بر قرار
آن يکي زيرکتر اين تدبير کرد
که بگويد اوستا چوني تو زرد
خير باشد رنگ تو بر جاي نيست
اين اثر يا از هوا يا از تبيست
اندکي اندر خيال افتد ازين
تو برادر هم مدد کن اين چنين
چون درآيي از در مکتب بگو
خير باشد اوستا احوال تو
آن خيالش اندکي افزون شود
کز خيالي عاقلي مجنون شود
آن سوم و آن چارم و پنجم چنين
در پي ما غم نمايند و حنين
تا چو سي کودک تواتر اين خبر
متفق گويند يابد مستقر
هر يکي گفتش که شاباش اي ذکي
باد بختت بر عنايت متکي
متفق گشتند در عهد وثيق
که نگرداند سخن را يک رفيق
بعد از آن سوگند داد او جمله را
تا که غمازي نگويد ماجرا
راي آن کودک بچربيد از همه
عقل او در پيش مي رفت از رمه
آن تفاوت هست در عقل بشر
که ميان شاهدان اندر صور
زين قبل فرمود احمد در مقال
در زبان پنهان بود حسن رجال