حکايت

همچنان کاينجا مغول حيله دان
گفت مي جويم کسي از مصريان
مصريان را جمع آريد اين طرف
تا در آيد آنک مي بايد بکف
هر که مي آمد بگفتا نيست اين
هين در آ خواجه در آن گوشه نشين
تا بدين شيوه همه جمع آمدند
گردن ايشان بدين حيلت زدند
شومي آنک سوي بانگ نماز
داعي الله را نبردندي نياز
دعوت مکارشان اندر کشيد
الحذر از مکر شيطان اي رشيد
بانگ درويشان و محتاجان بنوش
تا نگيرد بانگ محتاليت گوش
گر گدايان طامع اند و زشت خو
در شکم خواران تو صاحب دل بجو
در تگ دريا گهر با سنگهاست
فخرها اندر ميان ننگهاست
پس بجوشيدند اسرائيليان
از پگه تا جانب ميدان دوان
چون بحيلتشان به ميدان برد او
روي خود ننمودشان بس تازه رو
کرد دلداري و بخششها بداد
هم عطا هم وعده ها کرد آن قباد
بعد از آن گفت از براي جانتان
جمله در ميدان بخسپيد امشبان
پاسخش دادند که خدمت کنيم
گر تو خواهي يک مه اينجا ساکنيم