پس عزازيلش بگفت اي مير راد
مکر خود اندر ميان بايد نهاد
گر نمازت فوت مي شد آن زمان
مي زدي از درد دل آه و فغان
آن تاسف و آن فغان و آن نياز
درگذشتي از دو صد ذکر و نماز
من ترا بيدار کردم از نهيب
تا نسوزاند چنان آهي حجاب
تا چنان آهي نباشد مر ترا
تا بدان راهي نباشد مر ترا
من حسودم از حسد کردم چنين
من عدوم کار من مکرست و کين
گفت اکنون راست گفتي صادقي
از تو اين آيد تو اين را لايقي
عنکبوتي تو مگس داري شکار
من نيم اي سگ مگس زحمت ميار
باز اسپيدم شکارم شه کند
عنکبوتي کي بگرد ما تند
رو مگس مي گير تا تواني هلا
سوي دوغي زن مگسها را صلا
ور بخواني تو به سوي انگبين
هم دروغ و دوغ باشد آن يقين
تو مرا بيدار کردي خواب بود
تو نمودي کشتي آن گرداب بود
تو مرا در خير زان مي خواندي
تا مرا از خير بهتر راندي