پادشاهي دو غلام ارزان خريد
با يکي زان دو سخن گفت و شنيد
يافتش زيرک دل و شيرين جواب
از لب شکر چه زايد شکرآب
آدمي مخفيست در زير زبان
اين زبان پرده ست بر درگاه جان
چونک بادي پرده را در هم کشيد
سر صحن خانه شد بر ما پديد
کاندر آن خانه گهر يا گندمست
گنج زر يا جمله مار و کزدمست
يا درو گنجست و ماري بر کران
زانک نبود گنج زر بي پاسبان
بي تامل او سخن گفتي چنان
کز پس پانصد تامل ديگران
گفتيي در باطنش درياستي
جمله دريا گوهر گوياستي
نور هر گوهر کزو تابان شدي
حق و باطل را ازو فرقان شدي
نور فرقان فرق کردي بهر ما
ذره ذره حق و باطل را جدا
نور گوهر نور چشم ما شدي
هم سؤال و هم جواب از ما بدي
چشم کژ کردي دو ديدي قرص ماه
چون سؤالست اين نظر در اشتباه
راست گردان چشم را در ماهتاب
تا يکي بيني تو مه را نک جواب
فکرتت که کژ مبين نيکو نگر
هست هم نور و شعاع آن گهر
هر جوابي کان ز گوش آيد بدل
چشم گفت از من شنو آن را بهل
گوش دلاله ست و چشم اهل وصال
چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال
در شنود گوش تبديل صفات
در عيان ديده ها تبديل ذات
ز آتش ار علمت يقين شد از سخن
پختگي جو در يقين منزل مکن
تا نسوزي نيست آن عين اليقين
اين يقين خواهي در آتش در نشين
گوش چون نافذ بود ديده شود
ورنه قل در گوش پيچيده شود
اين سخن پايان ندارد باز گرد
تا که شه با آن غلامانش چه کرد