قد رعنا رخ زيبا لب شيرين داري
قصد غارتگري عقل و دل و دين داري
حسن صورت نشود جمع بلطف سيرت
نازنينا تو هم آن داري و هم اين داري
جان من خسته بدان غمزه فتان کردي
دل من بسته در آن طره پرچين داري
تو مسيحاي همه خسته دلاني ليکن
کشتن عاشق سودا زده آئين داري
بر رخت قطره خوي يا برخ گل ژاله است
يا که بر صفحه مه کوکب پروين داري
چاره درد من خسته شناسي ليکن
آنقدر هست که قصد من مسکين داري
همچو دلدار تو ياري بجهان نيست حسين
ديده بگشاي تو هم چشم جهان بين داري