شبي از روي دلداري اگر ديدار بنمائي
چو خورشيد جهان آرا همه عالم بيارائي
تو اندر پرده پنهان و جهان پر شورش از عشقت
قيامت باشد آنساعت که از پرده برون آئي
نه صبر از تو بود ممکن اگر پنهان شوي يکدم
نه طاقت ميکند ياري اگر ديدار بنمائي
گر از روي رضا يکدم نظر بر عالم اندازي
دري از روضه رضوان بروي خلق بگشائي
تو با چندين نشانيها ز چشم خلق پنهاني
ولي در عين پنهاني بر عارف هويدائي
مشو غايب ز من يکدم که آرام دل و جاني
مرو از چشم من بيرون که نور چشم بينائي
جهان آيينه اي آمد صفا و روشنيش از تو
همه عالم سراسر تن تو تنها جان تنهائي
بلطفم سوي خود ميکش که من ذره تو خورشيدي
بخويشم آشنائي ده که من قطره تو دريائي
حسين اشعار شيرينت چنان بگرفت عالم را
که طوطي را نميتابد بعهد تو شکرخائي