از دست شر نفس از آن روي ايمني
کاندر سپاه سايه خيرالخلايقي
تا همچو سايه بر در او گشته اي مقيم
مانند آفتاب جهانتاب شارقي
از يمن راي روشن او همچو ماه و مهر
نور مغاربي و فروغ مشارقي
او بوالوفا و تو ز وفاي ولاي او
هر دم نبيل دولت و اقبال واثقي
اي آنکه از سوابق الطاف کردگار
بر فارسان حليه تحقيق سابقي
دارند اهل فضل بذات تو افتخار
کز فاضلان جمله آفاق فايقي
از روي فضل مفخر اهل مدارسي
در حسن خلق رهبر اهل خوانقي
مصباح فضل را بداريت تو موقدي
اصباح شرع را بهدايت تو فايقي
در وادي مقدس قدوسيان غيب
علمت کشد بجودي و حکمت شوايقي
زان سر که در سرادق غيب است سر آن
ما را چو محرم حرم آن سرادقي
ره ده در آن حرم من محروم را از آنک
من بس بعيد و تو بجنابش ملاصقي
اي عيسي زمانه تو داني دواي ما
کاندر علاج خسته دلان نيک حاذقي
در کام جان خسته دلان ريز جرعه اي
زان خمر بي خمار که هر لحظه ذائقي
ما را خلاص ده ز بطالت بحق آنک
حق را ز غير حق چو تو فاروق فارقي
زاري کنان بقاي تو خواهم بصدق از آنک
بازار اهل صدق و صفا را تو نافقي